خلیفه ی دوم در دوران حکومتش همراه با تعدادی از لشگریانش از سرزمین یمن عبور می کرد، به فکر افتاد، اویس قرنی را که پیامبر اکرم (صلی الله و علیه و آله) تا آن حد از وی تعریف می کردند، ببیند. در مسیر، کنار نهر آبی چوپان پیری را دید که چهره اش در اثر آفتاب شدید سیاه رنگ شده بود. از وی سراغ اویس را گرفت. پیرمرد که همان اویس بود، پرسید با اویس چه کار دارید؟ گفتند پیامبر اسلام (صلی الله و علیه و آله) در زمان حیاتش بسیار از او سخن می گفت و ما که از صحابه ی اوییم، می خواهیم ببینیم اویس کیست. اویس گفت: اگر شما از صحابه ی نزد یک پیامبرید و سال ها در کنار او بوده اید، به من بگویید کدام دندان پیامبر (صلی الله و علیه و آله) در جنگ احد شکست؟ عمر و همراهانش هر چه فکر کردند، به یادشان نیامد. آن گاه اویس دهانش را گشود و دندان شکسته ای را در دهان خود نشان داد و گفت : همین دندان بود و همان ساعت که دندان پیامبر (صلی الله و علیه و آله) در منطقه ی احد شکست، همان دندان من هم در یمن شکست و افتاد. محبت و یگانگی حقیقی یعنی این.
سخنان حاج اسماعیل دولابی
از کتاب مصباح الهدی ص112
نوشته استاد مهدی طیب